part61
جونهو: نه با خودم بیا
ا/ت: بابا اصرار نکن خودم میرم
جونهو: خب باشه
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: جانم
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: تو چرا اینقدر نگرانی
جونهو: تهیونگ ببینمت چرا اینقدر دستات سرده اروم باش یه چیزی بگو
تهیونگ: بابام خیلی منو ترسوند گفت که ا/ت رگشو زده
جونهو: جان؟ چه اعتماد به نفسی داری دخترم چرا بخاطر تو باید اینکارو کنه
تهیونگ: بخاطر همین من خیلی ترسیده بودم
ا/ت:نه عزیزم من سالمم
جونهو: جونسو دیوونست
تهیونگ: عموو
ا/ت: بابا
جونهو: ا/ت تو چرا دخالت میکنی داداش خودمه
ا/ت: بابای دوست پسر منه
جونهو: خب بسه دیگه بریم تهیونگ من میرم یه ماشین برای ا/ت بگیر بعد برو
تهیونگ: باشه
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: جانم
ا/ت:فکر میکنم تو این یه روزی که ندیدمت ده ساله گذشته خیلی دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ: فدات بشم بریم دیگه سرمت تموم شده حالت خوبه
ا/ت: اهمم فقط تب داشتم
تهیونگ: من خودم میتونم ببرمت
ا/ت: نه خودم میرم
تهیونگ: باشه قربونت بشم
شب
کارم تموم شد
جونهو: میری خونه
تهیونگ: اره دیگه
جونهو: تنهایی نمیترسی؟
تهیونگ: نه
جونهو: باشه خدافظ
تهیونگ: خدافظ
چند دقیقه بعد
رسیدم خونه وایی چقدر خسته شدم رمز درو زدم رفتم داخل
ا/ت: اومدی
تهیونگ: ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: اوهمم شام که نخوردی؟
تهیونگ: سوال پرسیدم
ا/ت: اشکالی داره اومدم
تهیونگ: اومم جوابی که میخواستم نبود
ا/ت: دلم برات تنگ شده بود اومدم خوبه
تهیونگ: این شد
ا/ت: شام خوردی
تهیونگ: نه خیلی خستم
ا/ت: برو یه دوش بگیر من شام میزارم بخوریم
تهیونگ: اهمم باشه
چند دقیقه بعد
ا/ت: خوبی؟
تهیونگ: بدنم درد میکنه امروز کامل رو صندلی بودم
ا/ت: بیا اینجا بشین دستاتو بده من برات ماساژ میدم خودش خوب میشه
تهیونگ: با دستای کوچولوت میخوای دستای بزرگ منو ماساژ بدی
ا/ت: دستای من کوچولو نیست
تهیونگ: خودت کوچولویی چه برسه به دستات
ا/ت: منو عصبانی نکن
تهیونگ: ببخشید عشقم
ا/ت: بیا دهنتو باز کن خودم بهت غذا میدم نباید زیاد به خودت سخت بگیری
تق تق
ا/ت
ا/ت: میرم درو باز کنم
تهیونگ: باشه
رفتم درو باز کردم
کیجون: سلام
جونمی: سلام
ا/ت: سلام بیاید داخل
جونمی: نه مزاحم نمیشیم
ا/ت: بیاید داخل
جونمی: اهمم تهیونگ داخله
ا/ت: اره فقط یکم خستست
کیجون: بزار من یه چیزی بهت بگم انجام بده خستگیش یادش میره
ا/ت: چیکار کنم؟
کیجون: اهمم برو بگو یونهو اومده خودش استرس میگیره حالش خوب میشه
ا/ت: باشه صبر کنید همینجا
تهیونگ: عشقم کی بود
ا/ت: ازت متنفرم بهم دروغ میگی
تهیونگ: چیشده؟
ا/ت: اومدی اینجا لذت میبری برای خودت من بدبخت تو اون خونه خون گریه میکردم بعد تو
اینجا با یونهو شام میخوری
تهیونگ: جان؟
ا/ت:خفه شو نمیخوام بشنوم برمیگردم دیگه
دستمو گرفت...
#فیک
#سناریو
ا/ت: بابا اصرار نکن خودم میرم
جونهو: خب باشه
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: جانم
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: تو چرا اینقدر نگرانی
جونهو: تهیونگ ببینمت چرا اینقدر دستات سرده اروم باش یه چیزی بگو
تهیونگ: بابام خیلی منو ترسوند گفت که ا/ت رگشو زده
جونهو: جان؟ چه اعتماد به نفسی داری دخترم چرا بخاطر تو باید اینکارو کنه
تهیونگ: بخاطر همین من خیلی ترسیده بودم
ا/ت:نه عزیزم من سالمم
جونهو: جونسو دیوونست
تهیونگ: عموو
ا/ت: بابا
جونهو: ا/ت تو چرا دخالت میکنی داداش خودمه
ا/ت: بابای دوست پسر منه
جونهو: خب بسه دیگه بریم تهیونگ من میرم یه ماشین برای ا/ت بگیر بعد برو
تهیونگ: باشه
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: جانم
ا/ت:فکر میکنم تو این یه روزی که ندیدمت ده ساله گذشته خیلی دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ: فدات بشم بریم دیگه سرمت تموم شده حالت خوبه
ا/ت: اهمم فقط تب داشتم
تهیونگ: من خودم میتونم ببرمت
ا/ت: نه خودم میرم
تهیونگ: باشه قربونت بشم
شب
کارم تموم شد
جونهو: میری خونه
تهیونگ: اره دیگه
جونهو: تنهایی نمیترسی؟
تهیونگ: نه
جونهو: باشه خدافظ
تهیونگ: خدافظ
چند دقیقه بعد
رسیدم خونه وایی چقدر خسته شدم رمز درو زدم رفتم داخل
ا/ت: اومدی
تهیونگ: ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: اوهمم شام که نخوردی؟
تهیونگ: سوال پرسیدم
ا/ت: اشکالی داره اومدم
تهیونگ: اومم جوابی که میخواستم نبود
ا/ت: دلم برات تنگ شده بود اومدم خوبه
تهیونگ: این شد
ا/ت: شام خوردی
تهیونگ: نه خیلی خستم
ا/ت: برو یه دوش بگیر من شام میزارم بخوریم
تهیونگ: اهمم باشه
چند دقیقه بعد
ا/ت: خوبی؟
تهیونگ: بدنم درد میکنه امروز کامل رو صندلی بودم
ا/ت: بیا اینجا بشین دستاتو بده من برات ماساژ میدم خودش خوب میشه
تهیونگ: با دستای کوچولوت میخوای دستای بزرگ منو ماساژ بدی
ا/ت: دستای من کوچولو نیست
تهیونگ: خودت کوچولویی چه برسه به دستات
ا/ت: منو عصبانی نکن
تهیونگ: ببخشید عشقم
ا/ت: بیا دهنتو باز کن خودم بهت غذا میدم نباید زیاد به خودت سخت بگیری
تق تق
ا/ت
ا/ت: میرم درو باز کنم
تهیونگ: باشه
رفتم درو باز کردم
کیجون: سلام
جونمی: سلام
ا/ت: سلام بیاید داخل
جونمی: نه مزاحم نمیشیم
ا/ت: بیاید داخل
جونمی: اهمم تهیونگ داخله
ا/ت: اره فقط یکم خستست
کیجون: بزار من یه چیزی بهت بگم انجام بده خستگیش یادش میره
ا/ت: چیکار کنم؟
کیجون: اهمم برو بگو یونهو اومده خودش استرس میگیره حالش خوب میشه
ا/ت: باشه صبر کنید همینجا
تهیونگ: عشقم کی بود
ا/ت: ازت متنفرم بهم دروغ میگی
تهیونگ: چیشده؟
ا/ت: اومدی اینجا لذت میبری برای خودت من بدبخت تو اون خونه خون گریه میکردم بعد تو
اینجا با یونهو شام میخوری
تهیونگ: جان؟
ا/ت:خفه شو نمیخوام بشنوم برمیگردم دیگه
دستمو گرفت...
#فیک
#سناریو
- ۵۱.۰k
- ۱۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط